سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قصه دارا و سارا/ علیرضا عالمی

علیرضا عالمی قصه ی دارا و سارا

 

قصه دارا و سارا

 

دارا امید ندارد بر سر سفر نان ندارد

سارا غمگین خسته دیگر اشکی ندارد

شهر غمگین خسته درد عجیبی دارد

شب سرد و یخ بسته سوز عجیبی دارد

گل های باغچه یخ بسته نای غنچه ندارد

عجب دردیست در سینه دارا بهار ندارد

ای جنگل سبز و بیشه چرا خزان گشتی

سبزی درختان کجاست چرا به خواب رفتی

نه ساز نه آواز قناری پیداست نه چشمه های زلال

از آسمان افسوس از یک قطره باران  ، فقط اشک بارید

دیو سپید درد بند اکنون هزار پاره گشته

در زیر پای این دیو اکنون رودها خشک گشته

دگر نخواب کوروش ای مهرآریایی ببین که این وطن صد پاره گشته

نوروز از خاطرات رفته سارا از بس گریه کرده چشمانش سرخ گشته

خونه پر از غم و درد، دارا غیر از غم  دگر چیزی نمیگه

میگه ببین روی این سفر دیگه نون و آب نمیمونه

بهار  از یادها رفته همش پاییز و خزونه

انگار تا ابد بغض و گریه میخواهد توی سینه بمونه

 

نویسنده : علیرضا عالمی