نماد (با دوپای خرد خسته)
همه راه را دویدم ولی آهسته
با این دو پا خورد خسته
فکر کردم می توانم مرد باشم
ولی افسوس نه بهتر است من خودم باشم
(با دو پایی خرد خسته)
خواستم قمری بی آشیان باشم
خواستم پری نیمه جان باشم
خواستم فریادی زیر آب باشم
خواستم حریر این مهتاب باشم
(با دو پایی خرد خسته)
به خودم آمدم دیدم همه خوابند
به خودم آمدم دیدم همه در بند این افکار خویشند
خواستم نماد درخت زیتون باشم
خواستم نماد آن رود جاری باشم
خواستم نماد رنگ سفید باشم
خواستم کبوتری در آسمان باشم
(با دو پایی خرد خسته)
نعره بر آوردند همه رفتند
نعر بر آوردند شهر خالی را گرفتند
مثل آن گُنده لات محل شور این ماجرا را در آوردند
یک طرف غُرش شیرها
یک طرف دود سیگارها
همه را گرد آوردند
خواستم بارانی در خاک باشم
خواستم نماد آن کوه سفید باشم
خواستم فریادی زیر آب باشم
خواستم اشعار طعنه آمیز این ماجرا باشم
(با دو پایی خرد خسته)